سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۵ از جالب توجهترین و پر اهمیتترین فصلهای تاریخ قرن بیستم ایران است.این دوران با کودتایی باورنکردنی در نهایت شتابزدگی با تمهید افسری بریتانیایی آغاز شد که از کشور و مردم ما تقریبا هیچ اطلاعی نداشت.
نظامیان بریتانیا کمتر چنین خودسر دست به سیاست یازیده بودند تا چه رسد که بدون دستور صریح دولت متبوع خود کودتا راه بیندازند. از این طرفهتر نقش وزیر مختار انگلستان در این کودتا است، این شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتکار خویش به کارهایی کاملا برخلاف توصیههای وزارت خارجه انگلیس پرداخت تا آنجا که سرانجام اعتماد وزیر خارجه بریتانیا را به کل از دست داد.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و آمدن رضا خان نتیجه مستقیم ادامه سیاست ناواقعگرای قرن نوزدهمی حکومت بریتانیا و گل سرسبد آن قرارداد ۱۹۱۹، در ایران پس از جنگ جهانی اول بود. ایرانی که ملی گرایی تازهای در آن عمیق ریشه دوانده بود.
کودتا افسری گمنام را که هیچ گونه تجربه سیاسی قبلی نداشت به قدرت رساند، اما رضا خان چنان بسرعت آموخت و چنان بسرعت خود را با اوضاع و احوال وفق داد که دست ماکیاولی را از پشت بست. سیاستمدار تازه کار در عرض پنج سال دودمانی را که بیش از ۱۳۰ سال بر ایران فرمان رانده بود از پا درآورد و خود بر تخت نشست. ده سال نخست پس از کودتا دوره نوآموزی و اقدامات جسورانه، امیدهای بزرگ و اطمینان فزاینده احترام و اتکای به نفس بود.
در سالهای واپسین این دهه از قرائن چنین بر میآمد که ایران کشوری مستقل و فارغ از سلطه خارجی شده است. با وجود نقش آشکار بریتانیا در کودتا و موقعیت برتر آن کشور در ایران، رفتار رضاشاه با بریتانیا و با حکومت سایر قدرتها بر پایه برابری بود.
مطالب کتاب من تا سال ۱۳۰۵ را شامل میشود، یعنی اندکی پس از تاجگذاری، هر چند در فصل نهایی، به رویدادهای مهم دوران رضا شاه تا کناره گیری او در سال ۱۳۲۰ اشاره ای کوتاه کرده ام.
کودتای سوم اسفند به روایت دانشنامه مصاحب
آشفتگیهایی که در همه جای ایران پس از جنگ جهانی اول پیدا شده بود، و عدم رضایت از قرارداد ۱۹۱۹ که بیشتر به این پریشانیها دامن میزد، عاقبت موجب آن شد که قسمتی از قوای قزاق ایران، به ریاست رضاخان میرپنج (بعدا سردار سپه و سپس رضا شاه کبیر) که در مقابل شورشیان گیلان عقبنشینی کرده و در نزدیکی قزوین متوقف مانده بودند، بدون آنکه شاه (احمد شاه) و رئیسالوزرای وقت (فتحالله اکبر ملقب به سپهدار) باخبر شوند، به بهانه حفظ پایتخت، شب سوم حوت (اسفند) ۱۲۹۹ هجری شمسی، مطابق ۱۳ جمادیالاخر ۱۳۳۹ هجری قمری، حدود نیمه شب وارد تهران شوند، و پس از مقاومت مختصری از طرف بعضی از کلانتریها که به کشتهشدن چند پاسبان انجامید، همه مراکز انتظامیرا اشغال کنند. در روز سوم اسفند، احمد شاه ناگزیر فرمان ریاستالوزرایی روزنامهنویس جوانی به نام سید ضیاءالدین طباطبایی، و فرماندهی کل قوا را به نام رضاخان صادر کرد و او را لقب سرادار سپه داد.
همان روز، به موجب اعلامیهای که صادر شد، در شهر حکومت نظامی برقرار شد؛ کلیه روزنامهها، ادارات دولتی (غیر از اداره ارزاق) تعطیل، اجتماعات ممنوع، و مغازههای مشروبفروشی و سینماها و باشگاهها بسته شدند. متعاقبا جمعی از اعیان و اشراف و متنفذین و علما و مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ دستگیر و زندانی شدند. کودتای سوم اسفند مبدا تحولاتی عظیم در تاریخ ایران است.
نویدهای کودتا به دلایل گوناگون روی هم رفته نافرجام ماند. نقایص منش و شخصیت رضاشاه یکی از علل عمده و تصمیم بریتانیا و روسیه برای حمله به ایران در شهریور ۲۰ علت دیگر نامرادی بود، چرا که این تجاوز پیشرفتهای زمان رضاشاه را اگر نگوئیم از میان برد دست کم نیمه تمام گذاشت.
“تجدد” رضاشاه ژرفتر و نتیجه بخشتر از گامهایی بود که در بیست سال آخر سلطنت محمدرضا شاه در ایران برداشته شد یا حتی قرار بود برداشته شود. از ویژگیهای این دوران سعی وافر در محدود کردن قدرت روحانیون بود و اگر حمله ۱۳۲۰ پیش نیامده بود کار شاید بالاتر میگرفت. سیاست زمان جنگ متفقین نیز در طول اشغال از سویی مسیر ضد مذهبی کشور را تغییر داد و از سوی دیگر پارهای اقدمهای کلیدی مورد نظر رضاشاه را خنثی کرد.
ساختار سازمان حکومتی امروز ایران در زمان رضاشاه ریخته شد و شالوده اصلی آن، با همه تلاش پیگیر دولتمردان کنونی برای دگرگونی آن دستگاه هنوز برجا مانده است. مجموعه قوانین و مقرراتی که در این دوره وضع شد از جمله قانون جامع مدنی، هنوز حاکم بر روابط دولت و مردم و افراد با یکدیگر است.
مطالعات مورخان و کارشناسان علوم اجتماعی درباره دوره مورد بررسی ما در این کتاب _ سالهای ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۵ (۱۹۲۶ _ ۱۹۱۹) _ به نسبت ناچیز و غیر منظم بوده است.
کارهای با ارزشی در زمینه جنبشهای جدایی طلب و کمونیست آن زمان به زبان انگلیسی وجود دارد، ولی درباره خود کودتا، همدستان مهم رضاشاه در براندازی خاندان قاجار، و نقش بعدی اینان در تنظیم و اجرای برنامه تازه کشور چیز چندانی به قلم نیامده است.
نوشتههای مفصلتر و متنوع تری به فارسی هست، و آثار در خور توجهی هم در میان آنها دیده میشود، ولی نقص همگی این است که به ماخذهای اصلی دسترسی نداشتهاند، و همین موجب شده است تا نویسندگان به تکرار روایت هایی بپردازند کهگاه یکسره با مدارک و اسناد موجود در آرشیوهای داخل و خارج کشور مغایرت دارد.
با سقوط سلسله پهلوی در ۱۳۵۷ ، هواداران نظام نوین طبعا کوشیدهاند تصویری بس تیره از بنیانگذار آن خاندان ترسیم کنند، و این البته شگفت آور نیست. حکومتهای روز پیوسته برای توجیه خود دست به دامن تاریخ میزنند و آن را پیچ و تاب می دهند. چنین واکنشی با توجه به سیاست های ضد مذهبی رضاشاه به خودی خود قابل درک است. با این حال انکار سهم وی در پیدایش ایران نو نارواست. روایت های نادرست در سال های گذشته بسیار بر زبان آمده است.
تاریخ نویس، دادههای تاریخی را ناگزیر بر حسب گرایش خویش تفسیر میکند. عینیت صد درصد معمولا پنداری واهی است، ولی باید کوشید با پژوهش دقیق دستکم پارهای از حقایق کوچک را عیان ساخت و میان واقعیت و خیال تمایز نهاد.
مسئولیت تاریخ نگار خطیر است، “تاریخ برای ملت مانند حافظه برای فرد است. همانگونه که فرد بیحافظه گم و گور میشود و نمیداند کجا بوده و کجا میرود، ملت نیز نمیتواند بدون مفهوم گذشته از عهده حال یا آینده خود بر آید.”
—————————————
سیروس غنی، حقوقدان و مورخ ایرانی مقیم آمریکا است. مشهورترین اثر آقای غنی کتابی درباره انقراض سلسله قاجار و آغاز دوران پهلوی است که به زبان انگلیسی و به نام Iran and Rise of Reza Shah, From Qajar Collops to Pahlavi Rul بر اساس اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا منتشر کرده است. این کتاب در ایران به نام “ایران؛ برآمدن رضا خان و برافتادن قاجار ها و نقش انگلیسی ها” با ترجمه حسن کامشاد منتشر شده است. این نوشتار ترجمه مقدمه انگلیسی این کتاب است که توسط آقای غنی در اختیار ما قرار گرفته است.